حالا

سلام سلام سلام

زودتر از اینها باید میومدم و یک مطلب مینوشتم اما خوب وقت نبود یا نمی دونم به قول معروف قسمت نبود

امروز 4 فروردینه اول من این ماهه خدارو((ماه مبارک رمضان))به تمام روزه داران تبریک میگم و یادمون باشه که از دعای بیماران در وقت افطار غافل نشیم

و یادی از کسانی که قبلا در بین ما بودن اما الان نیسن ((روح همگیشون شاد))برای سلامتی خانواده مخصوصا بزرگترامون و کسانی که باعث شدن هر گونه کسب امتیازی در زندگی نصیب ما شه

خوب یادم رفت که یک پست باید میذاشتم و تبریک مخصوصی رو از طرف خودم به دوستم محسن داشته باشم اخه کنکور قبول شده وای که وقتی شنیدم چه قدر خوشحال شدم ایشاالله همیشه موفق باشه و........((بابا یه ایشاالله بگوووووووو))

من قسمت نظراتم خراب شده از همینجا تشکرمیکنم از آقا میلاد از اینکه لطف دارن و به وبلاگ سر میزنن و کم و کاستی داشته باشه اطلاع میدن

تشکر از دایی و زن دایی عزیز بابت همه چیز

از آقا مهدی به خاطر اینکه لطف کردن و به وبلاگ سر زدن

از محسنم نه تنها به خاطر سر زدن به وبلاگ بلکه به خاطر همه مهربونیاش و ....((به خدا زبونم از گفتن این همه خوبیاش عاجز))

و از تمام کسانی که با سر زدن به وبلاگ حقیر مارو شرمنده خودشون میکنن.

خوب این پستو تموم میکنم و چون مطلبی نداره که فعلا بزارم ببخشید.الان اینقدرسرم درد میکنه که حد نداره آخه از سر کار اومدم نمی دونم شاید چون به محل کار جدید عادت نکردم........خلاصه باید صبر داد وقت افطار برسه.ما رو هم سر افطار دعا کنین((محتاج دعا))

تا یه روز دیگه و پست دیگه

خدانگهدار


گفتی از عشق و محبت ز تو نیست

راز این دلدادگان مال تو نیست

گفتی از مرحم دردم چه کنم؟

زین سخن دوای دردم بر تو نیست

چه کنم ز این خیالت دل نوا؟

که رهاورد دلت مال تو نیست

گفتی از عشق مگو راز جنون

که قبار این قصه از آن تو نیست

گفتمت دوستی من از آن توست

گفتی این دروغ ها کار تو نیست

گفتمت پس چه کنم با این دل دل داده ام

که سخن از دل معشوق جز تو نیست

گفتی این شبگرد عجایب ره چیست؟

این سخن دلدادگی درد تو نیست

گفتمت پس چه کنم ای با وفا

پس سخن درد من از آن کیست؟


در سکوت این دیار  همچو درویش خیال

گوشه گیرم مثل تو

بی نظر از عشق تو

در عجب ماندم ز تو!

ما که دل گشته شدیم از بطن تو

باز جوییم وصف تو

باز جویم راز تو

افسانه این راز غریب بینواست

که نگوید چارهء درد نیاز

پس بگو از دیوانگان که چرا جوینده اند؟


زهر شیرین   

ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوشتر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانی
تو زهری زهر گرم سینه سوزی
تو شیرینی که شور هستی از تست
شراب جام خورشیدی که جان را
نشاط از تو غم از تو هستی از تست
به آسانی مرا از من ربودی
درون کوره غم آزمودی
دلت آخر به سرگردانیم سوخت
نگاهم را به زیبایی گشودی
بسی گفتند:دل از عشق برگیر
که:نیرنگ است و افسون است و جادو
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است اما نوشداروست
چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی می گدازد
از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
اگر مرگم به نامردی نگیرد
مرا مهر تو در دل جاودانیست
وگر عمرم به ناکامی سرآید
ترا دارم که مرگم زندگانیست

 

 

نظرات 4 + ارسال نظر
محسنم پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام
اخه دختر تو چه قدر خوبی!!!!!!!!!!!!
ممنون که نسبت به من لطف داری سما جان
موفق باشی فعلا بای

[ بدون نام ] شنبه 8 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:22 ق.ظ http://dayasghar.blogfa.com

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ب.ظ

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:20 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد