بدون مقدمه

سلام

امروز جمعست و دلم خیلی گرفته البته نه از آدما و زمونه

دلم گرفته چون الان حدود یک ماهه فرصت نشده باهاش حرف بزنم

شاید خودشم ندونه اما به خدا دلم واسش یه ذره شده ه ه ه ه

5شنبه نزدیکه یعنی 6 روزه دیگه دقیقا 5مرداد و روز کنکور

امیدوارم که موفق بشه و باعث سر بلندی خانواده بشه

شما هم دعا کنین این دوست خوبم محسن جان کنکور قبول شه

دیروز به دوست خوبم راضیه زنگ زدم رفته بود پابوس امام رضا بهش گفتم دعا فراموش نشه و سفارش محسنمو به اقا بگو اونم محبت کرد و گفت که براش نماز خوندم و صدقه ای که من داده بودم به نیت قبولی محسنمو انداخته بود تو زر از همینجا ازت تشکر می کنم ممنونم عزیزم

(((محسنم خدا پشت و پناهت باشه انشاءالله با خوشحالی از سر جلسه می ای بیرون با آرزوی موفقیت برای عزیزترینم)))

راستی از همینجا پیشاپیش تولدتو تبریک میگم ایشاالله که عمر با عزت داشته باشی در زیر سایه خانواده گلت و هیچ وقت مارو از یاد نبری((هر چند میدونم که زود فراموش میشم))

تولدت مبارک عزیزم

این لینکا تقدیم به تو

http://www.birthdaycards.com/bc/birthday_cards/card_30401_1438.html

 

 

                                                                                 

فقط یک کلمه

 

با عشق درست یا غلط یک کلمه

 

می گفتی اگر از سر خط یک کلمه

 

امروز نمی شدم پریشان خودم

 

من ماندم و حسرت فقط یک کلمه

 

 

 

نشنو از نی ، نی نوای بینواست

بشنو از دل ، دل حریم کبریاست

نی چو سوزد تل خاکستر شود

دل چو سوزد محفل دلبر شود

 

عشق

آنگاه المیترا گفت با ما از عشق سخن بگوی

پیامبر سر بر آورد و نگاهی به مردم انداخت، و سکوتو آرامش مردم را فرا گرفته بود.سپس با صدای ژرف

و رسا گفت:

هر زمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید

هر چند راه او سخت و نا هموار باشد

هر زمان که بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او سپارید

هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنبد،

هر چند دعوت او رویاهای شما را چون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند

زیرا عشق چنانچه شما را تاج بر سر می نهد به صلیب نیز می کشد

و چنانچه شما را می رویاند شاخ و برگ شما را هرس میکند

و چنانچه تا بلندای درخت وجودتان بالا می رود و ظریف ترین شاخه های شما را که در آفتاب می رقصند

نوازش می کند،

همچنین تا عمیق ترین ریشه های شما پایین می رود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان می دهد

عشق شما را چون خوشه های گندم دسته میکند

آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرون می آورد

و سپس به غربال باد دانه از کاه می رهاند ،

و به گردش آسیاب می سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید

سپس شما را خمیر می کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید،

و بعد از آن شما را بر آتش مقدس می نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید

عشق با شما چنین رفتارها می کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید

و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزئی از آن شوید

.....

عشق هدیه ای نمی دهد مگر از گوهر ذات خویش

و هدیه ای نمی پذیرد مگر از گوهر ذات خویش

عشق نه مالک است نه مملوک،

زیرا عشق برای عشق کافی است

وقتی که عاشق می شوید مگویید"خداوند در قلب من است"، بلکه بگویید"من در قلب خداوند جای دارم"

و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست،بلکه این عشق است که اگر شما راشایسته بیند شما را

هدایت می کند

عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش رسد

اما اگر شما عاشقید وآرزویی می جویید ،

آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می رود و برای شب آواز می خواند

آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید

.....

آرزو کنید شب هنگام با دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید،

و به خواب روید، با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او

 

 

صد بار بدی کردی و دیدی اثرش را خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی

 

من و تو و خیابون

سه تایی زیر بارون

انگار همین ترانرو می خوندیم

شونه به شونه هم

زیر بارون نم نم

تو خود شب تو کوچه ها می موندیم

اسم تو بود رو لب من قلبا با هم یکی بودن

تنها موندن حالا بارون از تو خوندن توی خیابون تو بارون

تو شب بی ستاره

تنها شدم دوباره

چشمای من چشماتو کم می آره

منو ترانه تو

دل و بهانه تو

بی تو دلم یه دلخوشی نداره

اسم تو بود رو لب من قلبا با هم یکی بودن

تنها بودن حالا بارون از تو خوندن توی خیابون تو بارون

 

 

 

 

 

بـــــــــــــــــــــاز هم ، آمدی تو بر سر راااااااااااااااااااااااهم ... آ یــــــــــــــــــــــــی عشق ! میکنی دوباره گمراااااهم !

دردا ! من جوانی را به سر کــــــــــردم .... تنـــــــــــــــها ... از دیار خود سفر کـــــــــــردم ...

دیــــــــــــــریــــــــــــست قلب من از عاشقی سیـــــــــــر است ، خسته از صدای زنجیـــــــــــر است .... خسته از صدای زنجیـــــــــــر است ...

درِیـــــــــــــــــــــا ! اولین عشق مرا بردیــــــــــــــــــــی ، دنیـــــــــــــــــــا ! دم به دم مرا تو آزردیـــــــــــــــــــــــــی ....

درِیـــــــــــــــــــــا ! سرنوشتم را به یاد آآآآآور ، دنیـــــــــــــــــــا ! سرگذشتم را مکن بـــــــــاوووووور ...

من غریبی قصه پرداااااازم ، چون غریقی قرق در رااااازم ، گم شدم در غربت دریـــــــــــــــــــــا ، بی نشان و بی هم آواااااازم ...

میروم شبها به ساحــــــلها ، تا بیابم خلوت دل راااااااااااااا ، روی موج خسته ی دریــــــــــــــا ، مینویسم اوج غم ها رااااااا ....

...........

درِیـــــــــــــــــــــا ! اولین عشق مرا بردیــــــــــــــــــــی ، دنیـــــــــــــــــــا ! دم به دم مرا تو آزردیـــــــــــــــــــــــــی ....

درِیـــــــــــــــــــــا ! سرنوشتم را به یاد آآآآآور ، دنیـــــــــــــــــــا ! سرگذشتم را مکن باوووووور ...

من غریبی قصه پرداااااازم ، چون غریقی قرق در رااااازم ، گم شدم در غربت دریـــــــــــــــــــــا ، بی نشان و بی هم آواااااازم ...

میروم شبها به ساحــــــلها ، تا بیابم خلوت دل راااااااااااااا ، روی موج خسته ی دریــــــــــــــا ، مینویسم اوج غم ها رااااااا ....

بـــــــــــــــــــــاز هم آمدی تو بر سر راااااااااااااااااااااااهم ... آ یــــــــــــــــــــــــی عشق ! میکنی دوباره گمراهم !

دردا ! من جوانی را به سر کــــــــــردم .... تنـــــــــــــــها ... از دیار خود سفر کـــــــــــردم ...

دیــــــــــــــریــــــــــــست قلب من از عاشقی سیـــــــــــر است ، خسته از صدای زنجیـــــــــــر است .... خسته از صدای زنجیـــــــــــر است

 

حالمان بد نیست ، غم کم میخوریم . کم که نه هر روز کم کم می خوریم !

آب می خواهم سرابم میدهند ، عشق می ورزم عذابم میدهند !

من نمیدانم کجا رفتم به خواب ! از چه بیدارم نکردی آفتاب !

خنجری بر قلب بیمارم زدند ، بیگناهی بودم و دارم زدند !

بعد از این با بی کسی خو میکنم ، هر چه در دل داشتم رو میکنم .

عشق از من دور و پایم لنگ بود ، قیمتش بسیار و دستم تنگ بود !

کوه کندن گر نباشد پیشه ام ، بویی از فرهاد دارد پیشه ام .

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود ! تیشه گر افتاد دستم بسته بود !

هیچ کس دست ما را باز کرد ؟ نه !

فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه !
هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه !

هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه !

چند روزی است حال من دیدنی است ، حال من از این و آن پرسیدنی است !

گاه بر روی زمین زل میزنم ، گاه بر حافظ تفعل میزنم ...

حافظ دیوان فالم را گرفت ، یک غزل آمد که حالم را گرفت !

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم