الهی به مستان میخانه ات,به عقل آفرینان دیوانه ات

زندگی

طی شد این عمر تو دانی به چه سان؟

پوچ و بس تندچنان باد دمان

همه تقصیر من این است که خود می دانم

که نکردم فکری

که تامل ننمودم روزی

ساعتی یا آنی

که چه سان می گذرد عمر گران؟

"کودکی"رفت به بازی به فراغت به نشاط

همه گفتند:کنون تا بچه است

بگذارید بخندد شادان

که از این پس دگرش فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ

که پس از این ز چه رو

نتوان خندیدن؟

هیچکس نیز نگفت:زندگی چیست؟چرا می آییم؟

بعد از این چند صباح

به کجا باید رفت؟

با کدامین توشه به سفر باید رفت؟

من نپرسیدم هیچ هیچکس نیز مرا هیچ نگفت

"نوجوانی"سپری گشت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

بعد از آن باز نفهمیدم من

که چه سان عمر گذشت؟

لیک گفتند همه

که جوانست هنوز

بگذارید جوانی کند

بهره از عمر برد کامروایی کند

بگذارید که خوش باشد و مست

بعد باز او را عمری هست

یک نفر بانگ بر آورد که:او

هم از اکنون باید فکر آینده کند

دیگری آوا داد:

که چو فردا بشود فکر فردا بکند

سومی گفت:همان گونه که دیروزش رفت

بگذرد امروزش همچنین فردایش.....

با همه این احوال من نپرسیدم هیچ

که چه سان دی بگذشت

آن همه قدرت و نیروی عظیم

به چه ره مصرف گشت؟

نه تفکر نه تعمقو نه اندیشه دمی

عمر بگذشت به بی حاصلی و مسخرگی

چه "توانی"که ز کف دادم مفت

من نفهمیدم و کس نیز مرا هیچ نگفت

قدرت عهد شباب

می توانست مرا تا به خدا پیش برد

لیک بیهوده تلف گشت جوانی

هیهات

آن کسانی که نمی دانستند

زندگی یعنی چه

رهنمایم بودند

عمرشان طی شد بیهوده و بی ارزش و کار

و مرا می گفتند که چو آنها باشم

که چو آنها دایم

فکر خوردن باشم

فکر گشتن باشم

فکر تامین معاش

فکر ثروت باشم

فکر یک زندگی بیجنجال

فکر همسر باشم

کس مرا هیچ نگفت

زندگی ثروت نیست

زندگی داشتن همسر نیست

زندگانی کردن

فکر خود بودن و غافل زجهان بودن نیست

من نفهمیدم و کس مرا هیچ نگفت

و صد افسوس که چون عمر گذشت

معنی اش فهمیدم

حال می پندارم هدف از زیستن این است رفیق:

من شدم خلق که با عزمی جزم

پای از این بند هوی ها گسلم

پای در راه حقیقت بنهم

با دلی آسوده

فارغ از شهوت و آز و حسد و کینه و بخل

مملو از عشق و جوانمردی و علم

در ره کشف حقایق کوشم

زره جنگ برای بد و نا حق پوشم

ره حق پویم و حق جویم و پس حق گویم

آنچه آموخته ام بر دگران نیز نکو آموزم

شمع راه دگران گردم و با شعله خویش

ره نمایم به همه گر چه سرا پا سوزم

من شدم خلق که مثمر باشم

نه چنین زاید و بی جوش و خروش

عمر بر باد و به حسرت خاموش

ای صد افسوس که چون عمر گذشت

معنی اش فهمیدم

 

(((پس سعی کنیم از لحظه های عمرمون خوب استفاده کنیم نظرتون چیه؟؟؟)))


خواستگاریه خره

خری آمد به سوی مادر خویش

بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش

برو امشب برایم خواستگاری

اگر تو بچه ات را دوست داری

 خر مادر بگفتا ای پسر جان

 تو را من دوست دارم بهتر از جان

 ز بین این همه خرهای خوشگل

 یکی را کن نشان چون نیست مشکل

 خرک از شادمانی جفتکی زد

کمی عرعر نمود و پشتکی زد

بگفت مادر به قربان نگاهت

به قربان دو چشمان سیاهت

 خر همسایه را عاشق شدم من

 به زیبایی نباشد مثل او زن

 بگفت مادر برو پالان به تن کن

 برو اکنون بزرگان را خبر کن

به آداب و رسومات زمانه

 شدند داخل به رسم عاقلانه

 دو تا پالان خریدند پای عقدش

یه افسار طلا با پول نقدش

خریداری نمودند یک طویله

همانطوری که رسم است در قبیله

 خر عاقد کتاب خود گشایید

وصال عقد ایشان را نمایید

دوشیزه خر خانم آیا رضایی

به عقد ایشان در نمایید

یکی از حاضرین گفتا به خنده

عروس خانم به گل چیدن برفته

 برای بار سوم خر بپرسید

که خر خانم سرش یکباره جنبید

خران عرعر کنان شادی نمودند

به یونجه کام خود شیرین نمودند

 به امید خوشی و شادمانی

برای این دو خر در زندگانی

                                                 

با تشکر از دایی اصغر که این مطلبو فرستادن


سفر

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق خود در هتل متوجه میشود که آن هتل به کامپیوتر مجهز است.تصمیم می گیرد به همسرش ایمیلی بزند نامه را مینویسد اما در نوشتن آدرس دچار اشتباه میشودو بدون اینکه متوجه ان شود نامه را میفرستد.
در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاکسپاری همسرش به خانه بازگشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشد به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند. اما پس از خواندن نخستین نامه غش می کند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق می دود و مادرش را نقش بر زمین می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد
.
گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم
تاریخ : 1 فروردین85
می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش آن ها این جا کامپیوتر دارند و هر کسی به این جا میآد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا می بینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه.

 

***نظر وده ***

 

نظرات 1 + ارسال نظر
جواد دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:26 ق.ظ

حال کردم فقط همین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد